كاظم
سخت بالا بروي ، ساده بيايي پايين
قصه ي تلخ مرا سر سره ها مي فهمند
علي داودي
سبز نه ! زرد نه ! آميزه اي از سبزم و زرد
بس كه درهم شده ، پاييز و بهارم ، باران !
كاظم بهمني
ساده از " من بي تو مي ميرم " گذشتي خوب من !
من به اين يك جمله ي خود سخت ايمان داشتم
غاده احمد
سرنوشت من جهان پيشينم را انكار مي كنم
جهان تازه ام را دوست نمي دارم
پس گريز گاه كجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
قا آني
سعي استاد به كارِ تو نه چون سعي منست
دايه هر قدر بود خوب ، نگردد مادر
مفتون
سپيد پيرهن خاطرات من تو نداني
كه من به ياد نخستين گناه چشم تو مستم
وحشي بافقي
سود درياي محبت بس همين كز موجه اش
بشكند كشتي و سر گردان بماند جان در او
ابوالحسن ابيوردي
سوزم چو به من گّرْم در آيي ، كه مبادا
اين مهر و وفا با دگري داشته باشي
مخلص بدخشاني
ستمگر ، ناز پرور ، مست و بي پروا بتي دارم
كه كرد از خنجر اندوه و غم سوراخ دل ها را
رضايي كاشاني
سينه ام شد چاك چاك از بس كه امشب دل تپيد
وعده ي وصل تو كم از زخم شمشيري نبود
سائل نهاوندي
سنگي شبي به شيشه ي عمرم زن اي اجل !
آزاد كن ز محنت سنگين دلان ، مرا !
محمد غفاري
سال هاست
من و فراموشي
سر " تو " جنگ داريم
رسمي قزويني
ستيزه چند كني؟ با دلي كه همچون حباب
هميشه بر سر خونابه ي جگر باشد
ناظم هروي
سپهر مردم دون را كند خريداري
بخيل سوي متاعي رود كه ارزانست
محتشم كاشاني
سپهرم مايه ي بازيچه ي خود كرده پنداري
كه باز از گريه ام در خنده دارد نوش خندي را
طرب نائيني
سر قتل عام دارد نگهت ز فرط مستي
تو به اين سياه دل گو كه مي آنقدر ننوشد
پرتوي شيرازي
سرم از باده گران ، دل ز محبت لرزان
دست از آن گاه به سر دارم و گاهي بر دل
اماني كابلي
سينه چاك است و جگر ريش و دل افگار مرا
كرد عشق تو به صد درد گرفتار مرا
رفيع كاشاني
ستم مكن بغلامي كه بارها او را
فروختند به جرم گريز پائي ها
محمد اشرف اسود
سر به پيش افكنده بينم قاصد رنجانده را
ظاهراً آورده وا پس نامه ي ناخوانده را
بانو مهر ارفع جهانباني
ساقيا از من بگو دردي كشان عشق را
ابتدا و انتها نبود زمان عشق را
روز عاشق شب ، شبش صبح و فراق جمله وصل
كي توان گفتن جدا روز و شبان عشق را
ذوقي اصفهاني
سياه بختي ما بين كه هر چه يار گره
گشود از سر گيسو به ابروان پيوست
ميلي ترك
سازد خموش تا من حسرت كشيده را
گويد شنيده ام سخن ناشنيده را
احمد مخدوم دانش
سپرده مرهم زخمم فلك به دست مهي
كه صاحب خط خوش بوي و خال مشكين است
كسي كه شهد محبت چشيده ، مي داند
كه تلخ از آن لب نوشين بِهْ ز طعم شيرين است
وحيد قزويني
ساقي به قدح ريز مي توبه شكن را
تا از سخن توبه بشوئيم دهن را
محمود خان شيرازي
سمن بران كه به رخ رشك آفتاب و مهند
به حيرتم كه چرا همچو لاله دل سيهند
مردمي مشهدي
سر گراني و تغافل با منت از حد گذشت
اي جفا جو مصلحت اين است ؟ يا رنجيده اي
فخراي تايب تفرشي
ساغري چند ز ته جرعه ي سودا زده ام
نزد ارباب نظر ، فال تماشا زده ام
دستبردي كه از آن باز توانم گفت
پشت پايي ست كه بر حاصل دنيا زده ام
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 294
بازدید ماه : 686
بازدید کل : 92225
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1